دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷

وقتي شيشه فقير باشد

جوان ثروتمندي نزد يك انسانی وارسته رفت و از او اندرزي براي زندگي نيك خواست.مرد او را به كنار پنجره برد و پرسيد:- "پشت پنجره چه مي بيني؟"- "آدمهايي كه ميآيند و ميروند و گداي كوري كه در خيابان صدقه ميگيرد."بعد آينه ي بزرگي به او نشان داد و باز پرسيد:- "در اين آينه نگاه كن و بعد بگو چه ميبيني."- "خودم را ميبينم."- " ديگر ديگران را نميبيني! آينه و پنجره هر دو از يك ماده ي اوليه ساخته شده اند، شيشه. اما در آينه لايه ي نازكي از نقره در پشت شيشه قرار گرفته و در آن چيزي جز شخص خودت را نميبيني. اين دو شيئ شيشه اي را با هم مقايسه كن. وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي بيند و به آنها احساس محبت ميكند. اما وقتي از نقره (يعني ثروت) پوشيده ميشود، تنها خودش را مي بيند. تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقرهاي را از جلو چشمهايت برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و دوستشان بداري."

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

ازکتاب " کیمیاگر" اثر پائولو کوئیلو

تاجری پسرش را برای اموختن " راز خوشبختی " به نزد خردمندترین انسانها فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا برفراز کوهی رسید .مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی می کرد. بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم می خورد .فروشندگان وارد و خارج می شدند .مردم در گوشه ای گفتگو می کردند .ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ ان منطقه چیده شده شده بود . خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که " راز خوشبختی" را برایش فاش کند . پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.مرد خردمند اضافه کرد : معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم .انوقت یک قاشق کوچک بدست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام این مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد .مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالیکه چشم از قاشق برنمی داشت .. دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت.مرد خردمند از او پرسید : ایا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید ؟ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است دیدید ؟ایا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست اهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید ؟مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است . تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند . خوب پس برگرد و شگفتیهای دنیای مرا بشناس . ادم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در ان ساکن است بشناسد .مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت . در حالیکه همچنان قاشق را بدست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بود می نگریست . او باغها را دید و کوهستانهای اطراف را . ظرافت گلها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب بکار رفته بود تحسین کرد .وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد .خردمند پرسید : پس ان دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته است !انوقت مرد خردمند به او گفت :تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست : " راز خوشبختی " اینست که همه شگفتگیهای جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی .

فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده، او پاسخ داد:" همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند."
شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:" چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد."
فرشته پیر پاسخ داد:"وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات، خیلی دیر به این نکته پی می بریم."

... زندگي مثل چاي است

گروهى از فارغ التحصيلان قديمى يک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موفقى شده بودند، با همديگر به ملاقات يکى از استادان قديمى خود رفتند. پس ازخوش و بش اوليه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضيح مي داد و همگى ازاسترس زياد در کار و زندگى شکايت مي کردند.
استاد به آشپزخانه رفت و با يک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان هاى جوراجور، از پلاستيکى و بلور و کريستال گرفته تا سفالى و چينى و کاغذى (يکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و از آنها خواست که خودشان زحمت چاى ريختن براى خودشان را بکشند.پس از آن که تمام دانشجويان قديمى استاد براى خودشان چاى ريختند و صحبت هااز سر گرفته شد، استاد گفت:
«اگر توجه کرده باشيد، تمام فنجان هاى قشنگ و گران قيمت برداشته شده و فنجان هاى دم دستى و ارزان قيمت، داخل سينى بر جاى مانده اند. شما هر کدام بهترين چيزها را براى خودتان مي خواهيد و اين از نظرشما امرى کاملاً طبيعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس هاى شما هم همين است. مطمئن باشيد که فنجان به خودى خود تاثيرى بر کيفيت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد يک فنجان گران قيمت و لوکس ممکن است کيفيت چايى که در آن است را از ديد ما پنهان کند.چيزى که همه شما واقعاً مى خواستيد يک چاى خوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شما ناخودآگاه به سراغ بهترين فنجان ها رفتيد و سپس به فنجان هاى يکديگر نگاه مى کرديد. زندگى هم مثل همين چاى است. کار، خانه، ماشين، پول، موقعيت اجتماعى و .... در حکم فنجان ها هستند. مورد مصرف آنها، نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است. نوع فنجاني که ما داشته باشيم، نه کيفيت چاى را مشخص مي کند و نه آن را تغيير مي دهد. امّا ما گاهى با صرفاً تمرکز بر روى فنجان، از چايى که خداوند براى ما در طبيعت فراهم کرده است لذت نمي بريم.خداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان را. از چايتان لذت ببريد.
خوشحال بودن البته به معنى اين که همه چيز عالى و کامل است نيست. بلکه بدين معنى است که شما تصميم گرفته ايد آن سوى عيب و نقص ها را هم ببينيد. در آرامش زندگى کنيد، آرامش هم درون شما زندگى خواهد کرد. تا فردا روزگارانتان زيبا و شاد .

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

بهترین دوران زندگی من - جو كمپ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست -- گوته


پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز دیگر وارد سی سالگی می شدم. واردشدن به دهه جدیدی از دوران زندگیم نگران کننده بود. چون می ترسیدم بهترین دوران زندگیم را پشت سر گذاشته ام.

عادت جاری و روزانه ام این بود که هر روز قبل از رفتن به سر کار ، برای تمرین به ورزشگاهی رفتم. من هر روز صبح دوستم "نیکلاس" را در ورزشگاه می دیدم. او 79 سال داشت پاک از ریخت افتاده بود. آن روز که با او احوالپرسی کردم ، از حال و هوایم فهمید که سرزندگی هر روز را ندارم. به همین خاطر علت امر را جویا شد. به او گفتم: از وارد شدن به سن سی سالگی احساس نگرانی می کنم. با خود فکر میکردم وقتی به سن و سال نیکلاس برسم، به زندگی گذشته ام چگونه نگاه خواهم کرد. به همین خاطر از نیکلاس پرسیدم:" ببینم بهترین دوران زندگی شما چه موقعی بود؟"

نیکلاس بدون هیچ تردیدی پاسخ داد : " جو دوست عزیز، پاسخ فیلسوفانه من به سوال فیلسوفانه شما این است:"

"وقتی که در اتریش بودم وتحت مراقبت کامل وزیر سایه پدر و مادرم زندگی می کردم آن دوران بهترین دوران زندگی من بود."
"وقتی به مدرسه می رفتم و چیز های زیادی یاد می گرفتم، که الان می دانم بهترین دوران زندگیم بود."
"وقتی برای نخستین بار صاحب شغلی شدم و مسئولیت قبول کردم و به خاطر کار و کوششم حقوقی دریافت کردم، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود."
"وقتی با همسرم آشنا شدم و عاشقش شدم، بهترین دوران زندگی من بود."
" جنگ جهانی دوم شروع شد من و همسرم سوار کشتی شدیم و برای نجات جانمام راهی امریکای شمالی شدیم، بهترین دوران زندگی من بود."
" وقتی به کانادا آمدیم و صاحب فرزند شدیم ، بهترین دوران زندگی من بود."
" موقعی که پدری جوان بودم و فرزندانم جلوی چشمانم بزرگ می شدند ، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود."


" وحالا جو دوست عزیزم من 79 سال دارم و همسرم را مانند روز اولی که دیده بودمش دوست دارم و این بهترین دوران زندگی من است."

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۷

زن زشت وجود ندارد، تنها سليقه ها فرق دارند

پائولو کوئیلو

خداوند هرگز وارد مغز تان نخواهد شد ، دری که او انتخاب می کند قلب شماست

اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ايشان نزديك شوي عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون كمي به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند

براي اداره كردن خويش ، از سرت استفاده كن . براي اداره كردن ديگران ، از قلبت

انسان موجود عجيبي است! اگر به او بگوييد در آسمان خدا, يكصد ميليارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود داردبي چون و چرا مي پذيرد. اما اگر در پاركي ببيند روي نيمكتي نوشته اند: رنگي نشويد, فورا انگشت خود را به نيمكت مي كشد تا مطمئن شود

رویا پردازی که عملگرا هم باشد می تواند سرچشمه دگرگونی های بسیار گردد

جبران خليل جبران

ريشه گلي است که به شهرت پشت کرده است

دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترسی نیست

تکلم را با صحبت کردن و مطالعه را با مطالعه کردن و دویدن را با دویدن و کار کردن را با کار کردن خواهید آموخت . به روشی مشابه نیز عشق ورزیدن را با عشق ورزیدن خواهید آموخت . همه ی آنان که فکر می کنند برای آموختن این موارد راه های دیگری وجود دارد ، فقط خودشان را فریب داده اند

بدترين گناه اين است که به کسي که تو را راستگو مي پندارد دروغ بگويي

الماس را جز در قعر زمين نمي توان يافت و حقايق را جز در اعماق فكر نمي توان كشف كرد

علي دشتي

آدم چيزي را كه دارد نميخواهد بلكه چشم و دلش دنبال چيزهايي كه ندارد ميدود در صورتي كه هزاران نفر به داشته هاي او حسرت مي برند

به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم ; به مشکل بگو یه خدای خیلی بزرگ دارم

تاگور

زندگی حتی با عشق گم شده نیز شیرین تر از زندگی بی عشق است

مرا ديوانه مي شمارند چراكه روزهايم را به دينارهايشان نمي فروشم،من نيز آنان را ديوانه مي شمارم چرا كه مي پندارند روزهايم با دينارها خريدنيست…

الهی
توفيقم ده که بيش ازطلب همدردی، همدردی کنم
بيش از آنکه مرا بفهمند ديگران رادرک کنم
بيش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم،
زيرا در عطا کردن است که می‌ستانيم
و در بخشيدن است که بخشيده می‌شويم
و در مردن است که حيات ابدی می‌يابيم…

کلمات چنان قدرتی دارند که می توانند آتش جنگی را بیفروزند و یا صلحی را بر قرار سازند رابطه ای را به نابودی کشانند و یا آنرا محکمتر کنند برداشت و احساس ما نسبت به هر چیز بسته به معنایی است که به آن چیز می دهیم کلماتی که آگاهانه یا نا آگاهانه برای بیان یک وضعیت انتخاب می کنیم بلافاصله معنای آن را در نظرمان دگرگون می کنند و در نتیجه احساسمان را تغییر می دهند

اميل زولا

بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند

بهترین زمان برای رفع عواطف منفی هنگام بروز و احساس آنهاست. هنگامی که این عواطف قدرت گرفتند، رفع آنها بسیار مشکلتر است

راز ماندگاري

I love you not because of who you are, but because of who I am when I am with you


من تو رو دوست دارم نه به خاطر تو...بلکه به خاطرشخصيتي و ارزشي که زماني که با توهستم پيدا مي کنم

تنها در يك ذهن آرام است كه دريافت شايسته اي از جهان وجود دارد

گاه بين مشكلات فكر كردن سودآور نيست٬ تنها صبر كردن سودآور است

ديوانگي نخستين گام رها کردن خودخواهي ست، تنها در ديوانگي است که ميتوان ديد در پس پرده عقل چيست

وقتی از کار دست بکشید که کار شما انجام شده باشد، نه آنگاه که خسته شده اید

زيبايي به سيما و صورت نيست، زيبايي به نوري ست که از دل بر دل ميتابد

تفاوت برنده و بازنده در عمل و بی عملی است

هیچ عاملی نمی تواند افرادی را که دارای ذهنیت درست هستند از رسیدن به هدف و مقصود بازدارد و هیچ عاملی نمی تواند به کسانی که ذهنیت نادرست دارند کمک کند.

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۷

خدایا صبرم عطا کن


خدایا تو خود این وجود مرا
سراسر همه تار و پود مرا

به عشق و مستی سرشتی اگر
یا غم عشق او از سرم کن بدر

یا که صبرم عطا کن

یا نصیبم نما بینمش یک نظر
یا که دردم دوا کن

چرا به نگاهش به چشم سیاهش
تو این همه مستی تو دادی

از آن همه مستی
تو هستی ما را
به باده پرستی تو دادی

حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی

صبرم عطا کن
دردم دوا کن

چرا به جای وفا و محبت به او رخ زیبا تو دادی
به او سر زلف شکسته برای شکست دل ما تو دادی

عمری در این سودا به سر بردم خدایا
دور از لبش چون غنچه خون خوردم خدایا

حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی

صبرم عطا کن
دردم دوا کن

صبرم عطا کن
دردم دوا کن

محبت نیرومندترین جادوها است.

قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۷

مهرباني زباني است كه لال قادر به تكلم و كر قادر به شنيدن ودرك آن است

هيچ چيز واقعا به پايان نمي رسد، مگر اينکه تو دست از تلاش برداري

با شيطان درون آدمها بجنگيد نه با خود آنها

کسي که از شکست خوردن مي ترسد حتما شکست خواهد خورد

خوش بيني اندوه را مي کاهد و از افتادن در بند گناه مي رهاند

هيچ وقت نگو وقت نداري. به تو همان مقدار زمان داده شده که به هلن کلر ، لئوناردو داوينچي ، توماس جفرسون و آلبرت انيشتين

عظمت مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان كوچك آشكار می شود

شما قادر به يافتن اقيانوسهاي جديد نيستيد مگر اينكه جرات ترك كردن (دور شدن از ) ساحل را داشته باشيد

برگ در هنگام زوال مي افتد ميوه در هنگام کمال مي افتد بنگر که چگونه مي افتي چون برگي زرد و يا سيبي سرخ

با بخشش و بخشيدن روح آدم شفاف و بزرگ مي شود

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

ذهن متعصب همچون مردمک چشم است ، هر چه نور بيشتري برآن بتابد جمعتر ميشود .