چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

happiest people


The happiest people in the world are not those who have no problems,
but those who learn to live with things that are less than perfect.
If only people realize that life is really not worth ze hassle
Have a nice day!

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

Iran

اگر ایران به جز ویران سرا هست
من این ویران سرا را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من زایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه يخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام برساني

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

لازمه ي خوشبختي جذب کردن چيزهاي تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاري که به هيچ دردي نمي خورند

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنيا به پايان برسه تموم خطهاي تلفن و تالارهاي گفتگو و اي ميل ها اشغال ميشه ..پر ميشه از : « از اينكه رنجوندمت پشيمونم من رو ببخش » « تو را عاشقانه مي پرستم » « مراقب خودت باش » اما بين اين همه پيام يكي از همه تكون دهنده تره « هميشه عاشقت بودم ولي هيچوقت بهت نگفتم » پس عشق و محبت را تقديم انكه دوستش داريم كنيم شايد فردايي نباشد

شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵

غم را ديدم كه پيالهء اندوه را سر می‌كشد، صدا زدم: شيرين است، اينطور نيست؟ غم پاسخ داد «تو مرا گير انداختی و كار و بارم را خراب كردی، چگونه از اين پس می‌توانم اندوه را بفروشم، در حالی كه تو دانستی غم هم يک نعمت است

مرد جواني در ارزوي ازدواج با دختر كشاورزي بود
كشاورز گفت برو در ان قطعه زمين بايست.من سه گاو نر را ازاد مي كنم اگر توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را بتو خواهم داد
مرد قبول كرد.در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد . باور كردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي كوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشيد تا گاو از مرتع گذشت.دومين در طويله كه كوچكتر بود باز شد.گاوي كوچكتر از قبلي كه با سرعت حركت كرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش كنم چون گاو بعدي كوچكتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد
سومين در طويله هم باز شد و همانطور كه فكر ميكرد ضعيفترين و كوچكترين گاوي بود كه در تمام عمرش ديده بود

پس لبخندي زد در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگيرد...

اما.........گاو دم نداشت


زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به انها اجازه رد شدن بدهيم ممكن است كه ديگر هيچوقت نصيبمان نشود.براي همين سعي كن كه هميشه اولين شانس را دريابي

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت اي عاشق ديوانه فراموش شوي
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوي

تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند ، فاصله اين دو را زندگي کنيم

دخترک هميشه ميگفت: من براي نجابت وفا و زيباييت عاشق تو شدم
پسرک براي روز تولدش سه حيوان خانگي به او هديه داد... اسب سگ و يک پرنده زيبا
تا دخترک خواست دليل اينکار را بپرسد... پسرک رفته بود. براي هميشه

هر دردي را درماني است، جز بداخلاقي که درمان ناپذير است

چهار چيز از چهار كس محال است: صدق از منافق، ديانت از حريص، مروت از بخيل و نصيحت از حسود

هرگز كار نيك را به منظور خود نمايي انجام مده و نيز به خاطر شرم آن را ترك مكن

شاید خود بدانی
که دیگران همیشه در اندیشه تواند
که میتوانی همیشه رنگین کمانهای پس از باران را ببینی
که شگفتی های وجودت را شاکر باشی
و با فرا رسیدن فردا
می توانی همه را باز از سر گیری
تو که میتوانی بیاد آوری ،که چگونه روزها
سر شار از لبخند توانند بود
و باور کنی هر آنچه در پی اش هستی دست یافتنی است
میتوانی فرصت آن داشته باشی که گلها را ببویی
و زیبایی وجودت را با دیگران تقسیم کنی
میتوانی امروز را هد یه ای بدانی و فردا را هدیه ای دیگر
می توانی برگی پر معنا به برگهای دفتر زندگیت بیفزایی
و میتوانی زندگی را تا پایان شادمانه بگذرانی
چیزی که بی تردید به حقیقت خواهد پیوست
تو می توانی همچنان بذر های رویا را بیفشانی
و اگر باورشان کنی
در برابرت میبالند و برایت شکوفا میشوند