سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

Before You....

Before You Speak, listen

Before You Write, think
Before You Spend, earn
Before You Invest, investigate
Before You Criticize, wait
Before You Pray, forgive
Before You Quit, try
Before You Retire, save
Before You Die, give

Neveshteie Rooye divar

مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت ، زنبيل سنگين را داخل خانه كشيد . پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و ميخواست كار بدی را كه تامی كوچولو انجام داده ، به مادرش بگويد ، وقتی مادرش را ديد به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حياط بازی ميكردم و بابا داشت با تلفن صحبت می كرد « ! تامی با يه ماژيك روی ديوار اطاقی را كه شما تازه رنگش كرده ايد ، خط خطی كرد . مادر آهی كشيد و فرياد زد : « حالا تامی كجاست؟ » و رفت به اطاق تامی كوچولو . تامی از ترس زير تخت خوابش قايم شده بود ، وقتی مادر او را پيدا كرد ، سر او داد كشيد : « تو پسر خيلی بدی هستی » و بعد تمام ماژيكهايش را شكست و ريخت توی سطل آشغال . تامی از غصه گريه كرد . ده دقيقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذيرايی شد ، قلبش گرفت و اشك از چشمانش سرازير شد « ! تامی روی ديوار با ماژيك قرمز يك قلب بزرگ كشيده بود و درون قلب نوشته بود: « مادر دوستت دارم . مادر درحاليكه اشك ميريخت به آشپزخانه برگشت و يك تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آويزان كرد بعد از آن ، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه ميگرد

Rade paie khoda

ديشب رؤيايي ديدم خواب ديدم، بر روي شن ها راه مي روم همراه با خود خداوند و بر پرده شب تمام روزهاي زندگي ام را مانند فيلمي مي ديدم همان طور كه به گذشته ام نگاه مي كردم از روز به روز زندگي
دو رد پا بر پرده ظاهر شد يكي مال من و يكي از آن خداوند راه ادامه يافت تا تمام روزها خاتمه يابد آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم در بعضي جاها فقط يك رد پا وجود داشت.... اتفاقا آن جاها مطابق بود با سخت ترين روزهاي زندگي ام روزهايي با بزرگ ترين رنج ها و دردها و سختي ها
آن گاه از او پرسيدم: خداوندا! تو به من گفتي كه در تمام ايام زندگي با من خواهي بود و من پذيرفتم ... خواهش مي كنم بگو چرا در آن لحظه هاي دردآور، مرا تنها گذاشتي؟
خداوند پاسخ داد: تو را دوست دارم و به تو گفتم كه در تمام سفر با تو خواهم بود من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت حتي براي لحظه اي و تو را تنها نگذاشتم در آن روزها كه يك رد پا بر روي شن ديدي من بودم كه تو را به دوش ميكشيدم

razo niaz ba khoda

خدايا!
جسم من دشتي است ...
كه بذرنيكي در آن مي كارم
و با نام تو آن را آبياري مي كنم
تا گل عطرآگين حضورت در قلبم برويد.

خدايا!
چون ماهيان كه از عمق و وسعت دريا بي خبرند ،
عظمت و ژرفاي عمق تو را نمي شناسم.
فقط مي دانم ...
كه معبود اين دل خسته هستي
و اگر ديده از من بر گيري ،
خواهم مرد.