شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۵

آنان كه از خود احساس خوبي دارند نتيجه خوبي هم ببار مي‌آورند

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نياز؟

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

Javidan Kherad

دو چيز را بايد از ياد برد اينكه به كسي نيكي كرده اي و بدي كه ديگران بتو كرده اند

Javidan Kherad

دو چيز را نبايد فراموش كرد خداوند و مرگ

Javidan Kherad

چهار چيز رنج فراوان است
زن و فرزند بسيار
تنگدستي
همسايه بد
زن نافرمان

Javidan Kherad

سه زيان است كه چاره ندارد
نخست دشمني خويشان، دويم حسادت بانوان، سيم خواست خسروان و نگاهشان به اندوخته ديگران

Javidan Kherad

آزادي در زير پا نهادن خواهش هاي زيان آور است

Javidan Kherad

بندگان خدا همه چيزشان بر پايه چهار چيز استوار است
دانش ، بردباري، پاكدامني ، داد

Javidan Kherad

نيكو ترين سخنان، ستايش خداوند است

Javidan Kherad

خوشترين آرزوي انسان از خداوند تندرستي است

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵

خدای یکتا یار سرزمین من است

زرتشت نخستین متفکری است که کیش خود را بر پایه ی اخلاق قرار داده

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

اگر مي داني در اين جهان كسي هست، كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير مي كند، وصداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد ، مهم نيست كه او مال تو باشد، مهم اين است كه فقط باشد : زندگي كند ، لذّت ببرد و نفس بكشد

زندگي صحنه اي است مانند ايستا دن جلو دوربين عكاسي پس طوري جلو اين دوربين با يستيدو ژست بگيريد كه در آينده وقتي آلبوم اين عكسها را ورق مي زنيد از لحظه لحظه ي آن لذت ببری

هميشه سعی کن کسی رو دوست داشته باشی که قلب بزرگی داشته باشه تا مجبور نشی برای جا شدن توی قلبش خودتو کوچک کنی

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

عمر پائيز صرف پرپر كردن گلها مي شود

درخت از نردبان چوبي ساخته نشده بالا مي رود

پرنده غمگين آوازي مي خواند كه شكوفه شاداب بهاري به ياد گل پرپر شده مي افتد

گوش خسته عاشق خداحافظي است

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

عیار گفتگوی او نمی دانم همین دانم
که در فریاد آرد بوسه را لب های خاموشش

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

ملايمت، نه مهرباني است و نه راحتي. زندگي خشن است. عشق خشن است. ملايمت خشن است. اگر ما تا اين اندازه دربرابر خشونتِ مرگ غافل‌گير مي‌شويم، شايد براي آن است كه زندگي‌هايمان را در مناطقي بيش‌ازحد معتدل، گرم، و تقريباً ساختگي قرار داده‌ايم

راز خلاقيت در اين است كه بدانيد چگونه مآخذ خود را پنهان كنيد

تنها دو راه در زندگي پيشِ‌ روي شماست: يكي آن ‌كه به هيچ معجزه‌اي اعتقاد نداشته ‌باشيد؛ ديگر آن‌ كه همه ‌چيز را معجزه بدانيد

علم چيز جالبي است، به‌شرطِ آن‌كه آدم مجبور نباشد از راهِ آن امرارِمعاش كند

كسي چه مي‌داند؛ شايد اين جهان جهنّم سيّاره‌اي ديگر باشد

تمام حقايق بزرگ در آغاز كفر به‌نظر مي‌رسند

حاضر نيستم در راهِ اعتقاداتم كشته شَوَم، چون ممكن است برخطا باشم

آن‌كه «چرا»يي براي زيستن دارد، هر «چگونه»اي را مي‌‌تواند تحمّل كند

يك امروز، ارزشِ دو فردا را دارد

چهار چیز را همیشه به یاد داشته باش

در مجلسی وارد شدی زبان نگهدار
بر سفره ای حاضر شدی شکم نگهدار
در خانه ای داخل شدی چشم نگهدار
به نماز ایستادی دل نگهدار

سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

ناز کمتر کن، من اهل تمنا نيستم
زنده با عشقم، اسير سود و سودا نيستم

عاشق ديوانه اي بودم، که بر دريا زدم
رهرو گمگشته اي هستم، که بينا نيستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا، نا ديده اي
تا بداني اينقدرها هم شکيبا نيستم

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

پروردگارا دلم را همچنان که سالها انباشته از عشق بود برايم نگاهدار باش چرا که دل عاشق هرگز تنها نخواهد ماند

Parvardegara

خداوندا به من تواني ده که تنهايي اين روح سرگردان را به دوش کشم و قلبي که باز هم عاشقانه تو را دوست دار باشد

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

Zendegi

زندگي يک آرزوي دور نيست
زندگي يک جستجوي کور نيست

زيستن در پيله پروانه چيست؟
زندگي کن زندگي افسانه نيست

گوش کن دريا صدايت مي زند
هر چه نا پيدا صدايت مي زند

جنگل خاموش مي داند تو را
با صدايي سبز مي خواند تو را

زير باران آتشي در جان توست
قمري تنهايي دستان توست

پيله پروانه از دنيا جداست
زندگي يک مقصد بي انتهاست

هيچ جايي انتهاي راه نيست
اين تمامش ماجراي زندگيست

شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

شما اگر از تلقین به نفس استمداد بجوئید می توانید تمام صفات روحی و ذهنی و بسیاری از قوای جسمانی را تحصیل نمائید

بهترین چراغ زندگی نور امید است . اگر کسی امید نداشته باشد زندگی برای او ارزش ندارد

Etemad be Nafs

شما هر سنی که داشته باشید و به هر کاری که میل کنید می توانید آن را انجام دهید و به آنچه فکر می کنید برسید، مشروط بر آنکه به خود اعتماد داشته باشید

Doust

وقتی دوستان خود را امتحان کردید و از یکرنگی آنها مطمئن شدید قدرشان را بدانید که دوست یکرنگ و وفادار خیلی کمیاب و نادر است.

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

انسان واقعا دیوانه است. یک کرم هم نمی تواند بسازد اما ده ها خدا می سازد

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن
زمدينه تا به كعبه،سر و پا برهنه رفتن

دو لب از براي لبيك بوظيفه باز كردن
به مساجد و معابد همه اعتكاف كردن

ز ملاهي و مناهي همه احتراز كردن
شب جمعه ها نخفتن بخداي راز گفتن

زوجود بي نيازش طلب نياز كـــردن
به خـــدا هيچكس را ثمر آنقـــدر نباشد

كه به روي نا اميدي در بسته باز كردن

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

چه دعایی بهتر از این
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق
نبود هیج غروبت غمناک

چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

happiest people


The happiest people in the world are not those who have no problems,
but those who learn to live with things that are less than perfect.
If only people realize that life is really not worth ze hassle
Have a nice day!

یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

Iran

اگر ایران به جز ویران سرا هست
من این ویران سرا را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من زایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه يخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام برساني

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

لازمه ي خوشبختي جذب کردن چيزهاي تازه نيست، بلکه حذف کردن افکار کهنه است، افکاري که به هيچ دردي نمي خورند

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

اگه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنيا به پايان برسه تموم خطهاي تلفن و تالارهاي گفتگو و اي ميل ها اشغال ميشه ..پر ميشه از : « از اينكه رنجوندمت پشيمونم من رو ببخش » « تو را عاشقانه مي پرستم » « مراقب خودت باش » اما بين اين همه پيام يكي از همه تكون دهنده تره « هميشه عاشقت بودم ولي هيچوقت بهت نگفتم » پس عشق و محبت را تقديم انكه دوستش داريم كنيم شايد فردايي نباشد

شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵

غم را ديدم كه پيالهء اندوه را سر می‌كشد، صدا زدم: شيرين است، اينطور نيست؟ غم پاسخ داد «تو مرا گير انداختی و كار و بارم را خراب كردی، چگونه از اين پس می‌توانم اندوه را بفروشم، در حالی كه تو دانستی غم هم يک نعمت است

مرد جواني در ارزوي ازدواج با دختر كشاورزي بود
كشاورز گفت برو در ان قطعه زمين بايست.من سه گاو نر را ازاد مي كنم اگر توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را بتو خواهم داد
مرد قبول كرد.در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد . باور كردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي كوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشيد تا گاو از مرتع گذشت.دومين در طويله كه كوچكتر بود باز شد.گاوي كوچكتر از قبلي كه با سرعت حركت كرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش كنم چون گاو بعدي كوچكتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد
سومين در طويله هم باز شد و همانطور كه فكر ميكرد ضعيفترين و كوچكترين گاوي بود كه در تمام عمرش ديده بود

پس لبخندي زد در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگيرد...

اما.........گاو دم نداشت


زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به انها اجازه رد شدن بدهيم ممكن است كه ديگر هيچوقت نصيبمان نشود.براي همين سعي كن كه هميشه اولين شانس را دريابي

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵

شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت اي عاشق ديوانه فراموش شوي
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوي

تولد و مرگ اجتناب ناپذيرند ، فاصله اين دو را زندگي کنيم

دخترک هميشه ميگفت: من براي نجابت وفا و زيباييت عاشق تو شدم
پسرک براي روز تولدش سه حيوان خانگي به او هديه داد... اسب سگ و يک پرنده زيبا
تا دخترک خواست دليل اينکار را بپرسد... پسرک رفته بود. براي هميشه

هر دردي را درماني است، جز بداخلاقي که درمان ناپذير است

چهار چيز از چهار كس محال است: صدق از منافق، ديانت از حريص، مروت از بخيل و نصيحت از حسود

هرگز كار نيك را به منظور خود نمايي انجام مده و نيز به خاطر شرم آن را ترك مكن

شاید خود بدانی
که دیگران همیشه در اندیشه تواند
که میتوانی همیشه رنگین کمانهای پس از باران را ببینی
که شگفتی های وجودت را شاکر باشی
و با فرا رسیدن فردا
می توانی همه را باز از سر گیری
تو که میتوانی بیاد آوری ،که چگونه روزها
سر شار از لبخند توانند بود
و باور کنی هر آنچه در پی اش هستی دست یافتنی است
میتوانی فرصت آن داشته باشی که گلها را ببویی
و زیبایی وجودت را با دیگران تقسیم کنی
میتوانی امروز را هد یه ای بدانی و فردا را هدیه ای دیگر
می توانی برگی پر معنا به برگهای دفتر زندگیت بیفزایی
و میتوانی زندگی را تا پایان شادمانه بگذرانی
چیزی که بی تردید به حقیقت خواهد پیوست
تو می توانی همچنان بذر های رویا را بیفشانی
و اگر باورشان کنی
در برابرت میبالند و برایت شکوفا میشوند

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را خرج كنيم ، بهتر آن است كه آنرا خرج لطافت يك لبخند و يا نوازشي عاشقانه كنيم

خوشبخت كسي است كه خوشبختي ديگران را مهيا سازد

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

Zendegi

زندگی یعنی ,تکاپو
زندگی یعنی ,هیاهو
زندگی یعنی ,شب نو, روز نو, اندیشه نو
زندگی یعنی ,غم نو, حسرت نو , پیشه نو
زندگی بایست سر شار از تکان و تازگی باشد
زندگی باید یک دم , یک نفس حتی ز جنبش وانماند
گر چه جنبش برای مقصدی بیهوده باشد
زندگی همچو آب است
آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت
و بوی گند می گیرد
در هلال آبگیرش غنچه لبخند می میرد

بزرگترین راه ها با کوچکترین گامها آغاز شده و سخت ترین گام اولین گام است

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

Parvardgara


پروردگارا

به من توفيق تلاش در شکست
صبر در نوميد
رفتن بي همراه
جهاد بي سلاح
کار بي پاداش
فداکاري در سکوت
دين بي دنيا
مذهب بي عوام
عظمت بي نام
خدمت بي نان
ايمان بي ريا
خوبي بي نمود
گستاخي بي خامي
مناعت بي غرور
عشق بي هوس
تنهايي در انبوه جمعيت
دوست داشتن بي آنکه دوست بدانند

روزي کن

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵

آنقدر شكست خوردن را تجربه كنيد تا راه شكست دادن را بياموزيد

مراقب افکارت باش چون افکارت گفتارت را می سازد
مراقب گفتارت باش چون گفتارت اعمالت را می سازد
مراقب اعمالت باش چون اعمالت عادتهایت را می سازد
مراقب عادتهایت باش چون عادتهایت شخصیتت را می سازد
مراقب شخصیتت باش چون شخصیتت سرنوشتت را می سازد

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

برگ در انتهاي زوال مي‌افتد و ميوه در ابتداي کمال. بنگر چگونه مي‌افتی، چون برگی زرد يا چون سيبی سرخ

نه در حالت بمان، نه در جايت بمان! همواره روحي مهاجر باش به سوي مبدأ، به سوي مقصد به سوي آنجا که مي تواني انسان باشي

Parvardegara

کردگارا، احساس را زمن مگير که بنده ام به درگاهت با دلي خون ز بندگانت و مرا رها مکن در اين دنياي مکر که دل آتش مي زنند و عاشق مي کشند. کردگارا، مرا تنها مگذار.

فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو كه بشر را اينقدر دوست داري غم را ديگر چرا آفريدي؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من كه خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خويش ،
ما را به ناز فروشان نياز نيست
تا خدا بنده نواز است به بنده چه نياز است

فصیلت هنرمند در این جهان بیمار این است که بدنبال
درمان باشد و نه تسکین،
به دنبال تفیهم باشد و نه تزیین،
طبیب غمخوار باشد و نه دلقلک بیمار

يكى از عرفا چه نيكو گفته است: كسى كه محبت را توصيف كند، آن را نشناخته است

خوشبختی وبدبختی ایام پیری عصاره اعمال گذشته ماست

سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۵

اگر مشکلي داري، به دليل طرز فکر توست و تنها راهي که مي تواني مشکل ات را براي هميشه حل کني، اين است که طرز فکرت را تغيير دهي

بزرگترین افسوس ادمی انست که میخواهد ولی نمی تواند, و به یاد میاورد روزی را که میتوانست ولی نخواست

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

تا وقتی که قلب شما نخواهد، مسلماً مغزتان هرگز به چیزی اعتقاد پیدا نمی کند

شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

Chegoone Amookhtan

جواني نزد سقراط آمد و گفت : مي خواهم فلسفه را از تو بياموزم
سقراط گفت : با يقين آمدي ؟ جوان گفت : بلي
آنگاه سقراط جوان را بكنار حوضي آورد و گفت : سرت را داخل آن كن . جوان سرش را داخل حوض كرد ، لحظاتي بعد ، سقراط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت ، دقايقي چند كه جوان داشت خفه ميشد و دست هاي خود را به نشانه تقلا حركت مي داد ، سقراط گردن او را رها كرد ! جوان نفس نفس زنان سر خود را بيرون آورد و علت اين كار را از سقراط پرسيد ؛ سقراط جواب داد : در آن لحظات با تمام وجود چه چيزي را طلب م كردي ؟ جوان گفت : فقط هوا را طلب مي كردم و بس !

سقراط گفت : حال به خانه برو و فكر كن اگر به مرحله اي رسيده اي كه فلسفه را نيز اين چنين – با تمام وجود
خويش – طلب كني ، آنگاه بيا تا فلسفه را به تو بياموزم

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

Vaghean chi mishod Agar....

واقعا چی می شد اگه
چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما بركت بده چرا كه ديروز ما وقت نكرديم از او تشكر كنيم
چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي كرد چون امروز اطاعتش نكرديم
چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا كه امروز قادر به دركش نبوديم
چي مي شد ديگه هرگز شكو فا شدن گلي را نمي ديديم چرا كه وقتي خدا بارون فرستاده بود گله كرديم
چي مي شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ مي كرد چرا كه ما از محبت ورزيدن به ديگران دريغ كرديم
چي مي شد اگه خدا فردا كتاب مقدسش را از ما مي گرفت چرا كه امروز فرصت نكرديم آنرا بخوانيم
چي مي شد اگه خدا در خا نه اش را مي بست چون ما در قلبهاي خود را بسته ايم
چي مي شد اگه خدا امروز به حرفهايمان گوش نمي داد چون ديروز به دستوراتش خوب عمل نكرديم
چي مي شد اگه خدا خواسته هايمان را بي پاسخ مي گذاشت چون فراموشش كرديم
و چي مي شد اگه
و چي مي شه اگه ما از اين مطالب به سادگي بگذريم ؟

هميشه افرادی هستند که تو را می آزارند با اين حال همواره به ديگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی

تو ممکن است در تمام دنيا فقط يک نفر باشی ولی برای بعضی افراد تمام دنيا هستی

هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو شود

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگيردولی قلب تو را لمس کند

Doost

کسی را برای دوستی انتخاب کن که اونقدر دلش بزرگ باشه که نخوای برای اينکه تو دلش جايی داشته باشی خودتو کوچيک کنی.

زندگی يک مسابقه نيست،بلکه سفری است که هر قدم از مسير آن را بايد لمس کرد وچشيد

Eshgh

سريع ترين راه دريافت عشق، بخشيدن آن به ديگران است و سريع ترين راه از دست دادن آن، محکم نگاه داشتن آن است

هيچ چيز واقعا به پايان نمی رسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش برداری

با زندگی کردن در گذشته يا آينده، زيستن در زمان حال را از دست نده. حتی اگر يک روز در زمان حال زندگی کنی، همه روزهای عمرت را زيسته ای

تو، جدا از دیگران نیستی. قضاوت در مورد کارهای خوب دیگران هم دست کمی از قضاوت در مورد کارهای بدشان ندارد

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

در آینه بنگر، احساس بد داشتن نسبت به خودی که آن را هر جا می روی با خود می بری، آب در هاون کوبیدن است.

پسرک ما یک شب به آشپزخانه رفت و کاغذی را به مادرش که مشغول آشپزی بود، داد. مار دستهایش را خشک کرد و کاغذ را گرفت و دید روی آن نوشته شده است

برای چیدن چمنها 5دلار
برای تمیز کردن اتاقها 1دلار
برای رفتن به مغازه 50 سنت
برای نگهداری از بچه موقعی که رفته بودی خرید 25سنت
برای بردن آشغالها 1دلار
برای گرفتن کارت آفرین 2 دلار
برای تمیز کردن حیاط 2دلار
جمع 75/14دلار
جانم به شما بگوید که این مادر کاغذ را گرفت و در حالی که پسرک منتظر جواب ایستاده بود، خاطراتی از ذهنش گذشت . بعد قلمی برداشت و پشت کاغذ پسرک نوشت
نه ماهی که تو را در شکم حمل کردم بدون هزینه
تمام شبهایی که بالای سرت بیدار نشستم، از تو پرستاری و برایت دعا کردم بدون هزینه
تمام شبهایی را که با دلهره و اضطرابهایی که پیش رو داشتم گذراندیم، بدون هزینه
همه اینها را که جمع بزنی قیمت عشق من، بدون هزینه
خریدن اسباب بازی، غذا،لباس، و حتی پاک کردن دماغ تو بدون هزینه
و همه اینها را که جمع بزنی، قیمت عشق واقعی بدون هزینه
خوب رفقا، وقتی پسرک اینها را خواند خدا می داند چه اشکی ریخت صاف توی چشمان مادرش نگاه کرد و گفت :
-مامان ! تو را از ته دل دوست دارم
وقلمش را برداشت و با حروف درشت نوشت
" تمام هزینه ها به طور کامل پرداخت شد"

بگذار تا شیطنت عشق، چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید. هرچند آن، بجز معنی رنج و پریشانی نباشد. اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن

خدايا
به هرکه دوست می داری بياموز که
عشق » از « زندگی کردن » بهتر است
و به هرکه دوست تر می داری بچشان که
دوست داشتن » از « عشق » برتر است

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵

انسان بيش از هر چيز افسوس حـماقت‌هايی را ميخورد كه وقتـی فرصتش را داشته از آنـها غفلت كرده

محال است آدمي چيزي را بدست اورد که خود هرگز نبخشيده...عشقي در حد کمال ببخش تا عشقي در حد کمال بستاني

Sekhavat

پسر بچه اي وارد بستني فروشي شد و پشت ميزي نشست. پيشخدمت يک ليوان آب برايش آورد.پسر بچه پرسيد: يک بستني ميوه اي چند است؟ پيشخدمت پاسخ داد: ۵۰ سنت. پسر بچه دستش را در جيبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسيد: يک بستني ساده چند است؟در همين حال، تعدادي از مشتريان در انتظار ميز خالي بودند و پيشخدمت با عصبانيت پاسخ داد: ۳۵ سنت . پسر دوباره سکه هايش را شمرد و گفت : لطفا يک بستني ساده .پيشخدمت بستني را آورد و دنبال کار خود رفت . پسرک نيز پس از خوردن بستني پول را به صندوق پرداخت و رفت . وقتي پيشخدمت باز گشت از آنچه ديد شوکه شد. آنجا در کنار ظرف خالي بستني،۲ سکه ۵ سنتي و ۵ سکه يک سنتي گذاشته شده بود . براي انعام پيشخدمت!!!

در مرد نيك اگر فضيلتي باشد، فضيلت بيشتر از زيبايي او جلب توجه مي كند

گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند
بر آن ها که می هراسند بسیار تند
،بر آن ها که زانوی غم بغل می گیرند بسیار طولانی
،بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه
،" اما برای آن ها که عشق می ورزند زمان را آغاز و پایانی نیست. "

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۵

Goftegoo ba khoda

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگومیکنم!
پرسیدم: چه چیزبشرشما راسخت متعجب میسازد؟
خدا پاسخ داد:
کودکیشان

آنکه از کودکیشان خسته میشوند
عجله دارند که بزرگ شوند و بعد پس از مدتها آرزو میکنند که کودک باشند.

اینکه آنها سلامتی خود راا ز دست میدهند تا پول بدست آرند و بعد پولشان رااز دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند

وحال را فراموش میکنند
بنابراین نه در حال زندگی میکنند ونه در آینده
اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمیمیرند
وبه گونه ای میمرند که هرگز زندگی نکرده اند

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

Va Ama Faghiran

روزي يک مرد ثروتمند پسربچه کوچکش را به يک ده بزرگ برد تا به او نشان بدهد که مردم آنجا چقدر فقير هستند آنها يک شبانه روز آنجا بودند در راه بازگشت ودرپايان سفر مرد از پسرش پرسيد:چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ پسرگفت:فهميدم که ما درخانه يک سگ داريم وآنها چهارتا. ما در حياتمان يک فواره داريم وآنهارودخانه اي دارند که نهايت ندارد.مادرحياتمان فانوس هاي تزييني داريم وآنها ستارگان رادارند ممنونم پدر! تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!

Eshgh Yani

پروانه را گفتند:چون ميدانی که تو را از وصل شمع جزسوختن نيست چراگرد وی ميگردی؟
گفت: من حيات را از برای آن يک نفس می خواهم که بسوزم

نود درصد از آنچه درباره اش نگرانيم هرگز پيش نخواهد آمد

Mehrbana

مهربانا ، سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گلهای زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

برای افزودن کلمه‌ای همیشه فرصت باقیست، ولی پس گرفتن آن هرگز امکان ندارد

زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي

شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵

Eshghi joda Az mashoogh

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و ازبی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است.

شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.

شیوانا با تبسم گفت:" اما عشق تو به دخترک چه ربطی به او دارد؟"

شاگرد با حیرت گفت:" ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!!."

شیوانا با لبخند گفت:" چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هر کس دیگر هم جای دختر بود، تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی. معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور یابد! به همین سادگی

شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵

Rasme Zendegi

رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی
او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان
این تنها کاریست که از دستت بر می آید

دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۵

يادمان يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش سوزو نوايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خود شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکن

Zendegi

کاش می دانستی زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش و جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند

خداوند يک زندگي به تو داده که آنرا زندگي کنيد ، خود انگيخته و بدون الگو آنرا زندگي کن. برده و مقلد نباش. خودت را دوست بدار، به خودت احترام بگذار و سعي کن همانطور که احساس ميکني زندگي کني. و حتي اگر شکست بخوري ، راضي خواهي بود و با تقليد از ديگري ، حتي اگر پيروز شوي، در درون خالي خواهي بود و پوشالي

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵

Ghoroor

غرورت را براي کسي که دوست داري بشکن ولي هيچ وقت دل کسي را که دوست نداري به خاطر غرورت نشکن

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵

Ama Eshgh

ایا هر عشقی اجازه ورود به دل ما را دارد
دلی که مزرعه تمام پاکی هاست با یک اسمان آبی
اگر خاطرمان خالی ماند طلب عشق از هر بی سروپایی نکنیم

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
با جون و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیگر بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

هيچ وقت از دوست داشتن انصراف نده حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده ... عشق رو تجربه کن حتي اگه توش شکست بخوري ...اينو بدون که اگه کسي وارد زندگيت شد و گذاشت رفت علاوه بر اينکه خاطره بجا ميزاره مي تونه يه تجربه هم بجا بزاره!!!!!!

Doost

دوست خواهم که جمله عيب مرا همچو آئينه پيش رو گويد
نه که چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گويد

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که ز آدمی پس از مرگ چه ماند
لطف است و محبت است و باقی همه هیچ

ما می توانیم دانه ها را در یک میوه بشماریم
.تنها خدا می تواند میوه ها را در هر دانه بشمارد

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

به خاطر داشته باش كه رهسپار مكاني هستي كه نه دوست را مي شناسي و نه دشمن را، پس اينجا از كسي عيبجويي مكن

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

وقتی یاد بگیری وارد قلمرو درونی ات شوی، کنج خلوتی برای خود داری که همیشه در دسترس توست

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

امروز كسي محرم اسرار كسي نيست
ما تجربه كرديم كسي يار كسي نيست

عشق با يك لبخند شروع ميشه، با يك بوسه رشد ميكنه و بايك اشك تموم ميشه. روشنترين آينده هميشه روي گذشته فراموش شده، شكل ميگيره. نميشه تا وقتي كه دردها ورنجها را دور نريختي، توي زندگي به درستي پيش بري

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

می خواهم به زودی ببینمت
کنار چهارراه دلتنگی
خیابان تنهایی کوچه دوستی
بن بست عشق پلاک محبت
یادت باشد من ساعت دلتنگی
یک ربع مانده به دلهرمنتظرت هستم

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

وسعت زندگیت به آنچه انباشته ای نیست، به میزان بخشندگی توست

Parvardegara

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم ، خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت

سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

Parvardegara

پروردگارا! به من آرامش ده بپذيرم آنچه را كه نمي توانم تغيير دهم
دليري ده تا تغيير دهم آنچه را كه مي توانم تغيير دهم
بينش ده تا تفاوت اين دو را بدانم
مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتار كنند

Khodaya

خدايا تو خود ميداني انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است
چه زجر ميكشد آن كس كه انسان است و از احساس سرشار است

فراموش نکن: امروز وهر چيزي که داري يک هـديه و نـعمت الـهي اســـــت

با پول ميتواني همسري زيبا داشته باشي اما عشق واقعي را هرگز

با پول ميتواني خانه اي مجلل داشته باشي اما آسايش را هرگز
با پول ميتواني کتابخانه اي مجهز داشته باشي ولي استعداد ومعلومات را هرگز
با پول ميتواني زيباترين تختخواب را داشته باشي اما خواب راحت را هرگز
و با پول ميتواني مقام داشته باشي اما احترام را هرگز

Servatmand

اگر مي خواهي احساس ثروتمند بودن و توانگري کني ؛چيزهايي را به خاطر بياور که پول قادر به خريد آن ها نيست

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

Doost

پشت سرمن قدم برندار، چون ممكن است راه رو خوبي نباشم، قبل ازمن نيز قدم برندار، ممكن است من پيرو خوبي نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبي براي من باش

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

Khoshbakhti

خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵

Eshgh

عشق رازی است مقدس. برای کسانی که عاشقند، ‌عشق برای همیشه بی‌کلام می‌ماند؛ اما برای کسانی که عشق نمی‌ورزند، ‌عشق شوخی بی‌رحمانه‌ای بیش نیست

Darkhasti Motafavet az Khoda

از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

Parvardegara

پروردگارا در كلبه ي فقيرانه ي خود چيزي دارم كه تودرتمام بارگه كبريايي خويش نداري و آن اين است كه من چون تو خدايي دارم وتو آن نداري

وقتی نمی توانی ثابت کنی حق با توست، بهتر و بهتر و بهتر است که از درگیری اجتناب کنی

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

مشغول کردن ذهن به مال و جمال این و آن، ما را از هدف مان دور نگه می دارد. ما باید بیاموزیم زمین خود را شخم
بزنیم

Ya Latif

آموخته ام که هميشه کسی هست که به ما احتياج دارد
آموخته ام که هيچ وقت هيچ وقت قضاوت نکنم
آموخته ام که انسان های بزرگ هم اشتباه مي کنند
آموخته ام که هميشه هميشه بخندم
آموخته ام که هرگز نگذارم کسی عصبانيتم را ببيند
آموخته ام که به انسان ها مانند سکوی پرتاب نگاه نکنم
آموخته ام که هرگاه که ترسيده ام ،شکست خورده ام
آموخته ام که غرور انسان ها را هرگز نشکنم
آموخته ام که هرگز وابسته کسی نباشم

آنان که بيد مجنون هستند در سخت ترين بادهاي روزگار همچون عمارتي مستحکم و پا برجا در برابر شلاقهاي آسماني تواني خارج از حد تصور خواهند داشت وضربه هاي آذرخش جان سوز را به آساني تحمل خواهند کرد چرا که افتاده ترينند و بس

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵

Parvadegara

الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدردی، همدردی کنم بیش ازآنکه مرابفهمند دیگران رادرک کنم بیش ازآنکه دوستم بدارند، دوست بدارم زیرادرعطاکردن است که میستانیم ودربخشیدن است که بخشیده میشویم ودرمردن است که حیات ابدی می یابیم.

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

Eblis va Ensan

ابليس به پنج علت بد بخت شد: اقرار به گناه نكرد – از كرده پشيمان نشد – خود را ملامت نكرد – تصميم به توبه نگرفت – از رحمت خدا نا اميد شد آدم به پنج سبب سعادتمند شد: اقرار به گناه كرد – از كرده پشيمان شد – سرزنش خود كرد – تعجيل در توبه كرد – اميد به رحمت حق داشت

کاش می شد قلب ها آباد بود
کینه و غمها به دست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

وقتي سارا دخترك هشت ساله اي بود ،
شنيد كه پدر و مادرش درباره ي برادر كوچك ترش صحبت مي كنند. فهميد كه برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي آن ندارند
پدر به تازگي كارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه ي جراحي پر خرج برادر را بپردازد. سارا شنيد كه پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي توا ند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت قلك كوچكش را در آورد . قلك را شكست
سكه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد. فقط پنج دلار.
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند كوچه بالا تر به دارو خانه رفت.
جلوي پيشخوان انتظار كشيد تا دارو ساز به او توجه كند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود كه متوجه بچه ي هشت ساله شود.دخترك پاهايش را به هم زد و سرفه مي كرد ولي داروساز توجه اي نمي كرد.
بالا خره حوصله ي سارا سر رفت و سكه ها را محكم روي شيشه ي پيشخوان ريخت. داروساز جا خورد ، رو به دخترك كرد، و گفت چه مي خواهي؟
دخترك جواب داد برادرم خيلي مريض است. مي خواهم معجزه بخرم.
دارو ساز با تعجب پرسيد: ببخشيد!!!؟؟؟
دخترك توضيح داد : برادر كوچك من داخل سرش چيزي رفته و بابايم مي گويد: فقط معجزه مي تواند او را نجات دهد. من هم مي خواهم معجزه بخرم قيمتش چه قدر است؟
دارو ساز گفت: متا سفم دختر جان ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت شما را به خدا ، او خيلي مريض است ، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد. اين هم تمام پول من است. من كجا مي توانم معجزه بخرم؟؟؟؟
مردي كه گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت ، از دخترك پرسيد: چه قدر پول داري؟
دخترك پولها را كف دستش ريخت و به مرد نشان داد . مرد لبخندي زد و گفت: آه چه جالب!!! فكر مي كنم اين پول براي خريد معجزه براي برادرت كافي با شد.
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم ، فكر مي كنم معجزه ي برادرت پيش من باشد. آن مرد دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيكاگو بود.
فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرك با مو فقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي ، پدر نزد دكتر رفت و گفت از شما متشكرم ، نجات پسرم يك معجزه ي واقعي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه ي عمل جراحي چه قدر بايد پر داخت كنم؟
دكتر لبخندي زد و گفت: فقط پنج دلار

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵

برگ از شاخه خسته شده بود پاییز را بهانه کرد. همیشه غمگین ترین و رنج آورترین لحظات زندگی آدم توسط همون کسی ساخته میشه که شیرین ترین و به یاد ماندنی ترین لحظات رو برای آدم ساخته

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

Niki Va Badi

لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز بري يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري کرد. وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم!"مي توان گفت: نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام کي سر راه انسان قرار بگيرند.

Parvardegara


پروردگارا مرا وسیله ای برای بسط و گسترش آرامش خودت قرار بده
خدایا یاری ام ده تا در دلهای آکنده از نفرت بذر عشق و محبت بکارم
پروردگارا یاری ام کن تا در دلهای نا امید بذر امید بپاشم
پروردگارا کمکم کن تا در دل های آکنده از تردید یقین بکارم
پروردگارا یاری ام ده تا در دل های آکنده از ظلمت نور و روشنی بیافرینم
پروردگارا یاری ام ده تا در دل های غمگین بذر شادمانی بکارم
خدای من یاری ام ده تاهمان طور که به فکر تسکین غم و درد خویش هستم برای تسکین دیگران نیز بکوشم
همان گونه که می خواهم مرا درک کنند بتوانم دیگران را بفهمم
به همان اندازه که دوست دارم مورد عشق و محبت واقع شوم به دیگران عشق و محبت نثار کنم
زیرا آنچه را که می بخشیم دریافت خواهیم کرد با عفو و بخشش دیگران مورد عفو وبخشش قرار خواهیم گرفت

آنگاه که زندگی همچون ترانه ای جاری می گردد شاد بودن آسان است اما ارزش انسان زمانی آشکار می گردد که در شرایط آشفته نیز لبخند به لب دارد

قلبم به حديثي که شنيدي مشکن
عهدم به خطايي که نديدي مشکن
تيغي که بدان فتح نمودي مفروش
جامي که به آن باده کشيدي مشکن

Madar

گويند:مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ي من
بيدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوه ي راه رفتن آموخت
يک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ي گل شکفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۵

Pesarake Faghir va Khoda

در تعطيلات كريسمس، در يك بعد از ظهر سرد زمستاني، پسر شش هفت ساله‌اي جلوي ويترين مغازه‌اي ايستاده بود. او كفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پوره بودند. زن جواني از آنجا مي‌گذشت. همين كه چشمش به پسرك افتاد، آرزو و اشتياق را در چشمهاي آبي او خواند. دست كودك را گرفت و داخل مغازه برد و برايش كفش و يك دست لباس گرمكن خريد آنها بيرون آمدند و زن جوان به پسرك گفت: حالا به خانه برگرد. انشالله كه تعطيلات شاد و خوبي داشته باشي
پسرك سرش را بالا آورد، نگاهي به او كرد و پرسيد: خانم! شما خدا هستيد؟
زن جوان لبخندي زد و گفت: نه پسرم. من فقط يكي از بندگان او هستم. پسرك گفت: مطمئن بودم با او نسبتي دارید

Eshgh

عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فرو ريختن ديوار غرور گدايي كني... آن وقت است كه ديگر عشق نيست صدقه است

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

Pare Ajor

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد . مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت و او را سرزنش كرد

پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند

پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم. "براي اينكه شما را متوقف كنم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم "
مرد بسيار متاثر شد و از پسر عذر خواهي كرد. برادر پسرك را بلند كرد و روي صندلي نشاند و سوار اتومبيل گرانقيمتش شد و به راهش ادامه داد

در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند ! خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند. اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند

اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه!

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴

صعود زیباست حتی بسوی قله ای آتشفشانی وسقوط نفرت زاست حتی درون دره ای سر سبز

در مقابل فروتنان تواضع كنيد و در مقابل متكبران تكبر نماييد

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

Aman Az Doost

از كسي كه دوستش داري ساده دست نكش،شايد ديگر هيچ كس را مثل او دوست نداشته باشي.از كسي هم كه دوستت دارد به آساني مگذر،شايد هيچوقت هيچ كس را مثل تو دوست نداشته باشد

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

Omid

اميد دارويي است كه شفا نمي دهد، اما درد را قابل تحمل مي كند

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

زاهد ظــاهرپرست از حـــال ما آگــــاه نيست
در حق ما هرچه گويد جای هيچ اکراه نيست
در طريقت هرچه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم ای دل کســـی گمراه نيست

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

در هر روز يک گرسنه را غذا دهيد

هر روز با هر کليک يک گرسنه را از مرگ نجات دهيد
شما مي توانيد هر روز با هر کليک خود بر روي عکس
که در صفحه
http://www.thehungersite.com/cgi-bin/WebObjects/CTDSites
! ...قرار دارد در هر روز يک گرسنه را غذا دهيد
اين سايت توسط سازمان ملل هم مورد تاييد قرار گرفته است
! هزينه هر غذا توسط اسپانسر ها تامين مي شود
شما با هر کليکي که در هر روز بر روی این عکس انجام دهید توسط اسپانسرها يک وعده غذا به گرسنگان آفريقايي داده ميشود!

Yek Pand

هيچ وقت دل به کسی نبند… چون اين دنيا اين قدر کوچيکه که توش دو تا دل کنار هم جا نميشه ...ولی اگه دل بستی…… هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اينقدر بزرگه که ديگه پيداش نميکنی

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

هر وقت شاد هستي آروم بخند، كه غم بيدار نشه
...و هر وقت غمگيني آروم گريه كن تا شادي نا اميد نشه

Shadi va Gham

شادي همان اندوه بي نقاب شماست
چاهي که خنده هاي شما از آن بر مي آيد،چه بسيار که با اشکهاي شما پر مي شود
و آيا جز اين مي تواند بود؟
هر چه اندوه درون شما را بيشتر بکاود، جاي شادي در وجود شما بيشتر مي شود
مگر کاسه اي که شراب شما را در بر دارد همان نيست که در تنور کوزه گر سوخته است؟
مگر آن ني که روح شما را تسکين مي دهد،همان چوبي نيست که درونش را با کارد خراشيده اند؟
هر گاه شادي مي کنيد،به ژرفاي دل خود بنگريد تا ببينيد که سر چشمه ي شادي به جز سر چشمه ي اندوه نيست
و نيز هر گاه اندوهناکيد باز در دل خود بنگريد تا ببينيد که گريه ي شما از براي آن چيزي است که مايه ي شادي شما بوده است
پاره اي از شما مي گوييد"شادي برتر از اندوه است "
و پاره اي مي گوييد"نه،اندوه برتر است"
اما من به شما مي گويم که اين دو از يکديگر جدا نيستند. اين دو با هم مي آيند، و هر گاه شما با يکي از آنها سر سفره مي نشينيد، به ياد داشته باشيد که آن ديگري در بستر شما خفته است

به راستي ،شما همچون ترازويي ميان اندوه و شادي خود آويخته ايد فقط آنگاه که خالي هستيد در يک ترازو آرام مي مانيد هر گاه خزانه دار شما را بر مي دارد تا زر و سيم خود را اندازه بگيريد، شادي و اندوه شما نا گزير زير و زبر مي شود

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

Binesh

بزرگ انديشی به راستی جادو میکند
بزرگ بينديشيد تا بزرگ زندگی کنيد

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

Mohabat

کسي که محبت خود را محدود مي کند هرگز معني محبت را نفهميده است

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

Kamyabi

هر چه ذهنت نيرومند تر باشد ، مشكلاتت نا چيز تر خواهد نمود اين منشاء آرامش دروني است ، پس تمركز كن ، اين يكي از بزرگترين كليد هاي كاميابي است

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

Kheradmandy

با هر کس و هر چیزی با همدردی و محبت رفتار کن. وقتی تو در رابطه با هر چیز مقدس و یا نامقدس، فرد گناهکار و یا معصوم تفاوتی قایل نشوی این خصلت نهایت خردمندی است.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

Valentine

"...جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند.ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است.