سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴

Rade paie khoda

ديشب رؤيايي ديدم خواب ديدم، بر روي شن ها راه مي روم همراه با خود خداوند و بر پرده شب تمام روزهاي زندگي ام را مانند فيلمي مي ديدم همان طور كه به گذشته ام نگاه مي كردم از روز به روز زندگي
دو رد پا بر پرده ظاهر شد يكي مال من و يكي از آن خداوند راه ادامه يافت تا تمام روزها خاتمه يابد آن گاه ايستادم و به عقب نگاه كردم در بعضي جاها فقط يك رد پا وجود داشت.... اتفاقا آن جاها مطابق بود با سخت ترين روزهاي زندگي ام روزهايي با بزرگ ترين رنج ها و دردها و سختي ها
آن گاه از او پرسيدم: خداوندا! تو به من گفتي كه در تمام ايام زندگي با من خواهي بود و من پذيرفتم ... خواهش مي كنم بگو چرا در آن لحظه هاي دردآور، مرا تنها گذاشتي؟
خداوند پاسخ داد: تو را دوست دارم و به تو گفتم كه در تمام سفر با تو خواهم بود من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت حتي براي لحظه اي و تو را تنها نگذاشتم در آن روزها كه يك رد پا بر روي شن ديدي من بودم كه تو را به دوش ميكشيدم

هیچ نظری موجود نیست: